گیتار شکسته







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





دل نوشته

 

 

 

کاش میدانست نگاه من حرف است . . .

کاش میدانست حرفهای من حرف است . . .

کاش می دانست خنده هایم حرف است . . .

غم هایم ، شادی هایم ، همه وهمه حرفیست که دراو خلاصه می شود . . .

*

*

 

مینویسم ، مینویسم از تو . . .

تا تن کاغذ من جا دارد . . .

با تو از حادثه ها خواهم گفت . . .

گریه ، این گریه اگر بگذارد . . .

می نویسم همه ی حق حق تنهایی را . . .

تا تو از هیچ به آرامش دریا برسی . . .

با تو از روز ازل خواهم گفت . . .

با تو از اوج غزل خواهم گفت . . .

می نویسم همه ی با تو بودن ها را . . .

تا تو تکیه گاه امن خستگی ها باشی . . .

گریه ، این گریه اگر بگذارد . . .

*

 

 

 

*

*

*

 

*

*

*

 

 

 

*

*

*

*

*

* 

 

در پارکی نشسته بودم به غصه هایم فکر می کردم . . .

چشمم به مادری افتاد که کودک خود را برای بازی کردن به پارک آورده بود . . .

کودک از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید با شوق فراوان به بازی کردن مشغول شد . . .

مدتی گذ شت . . .

ناگاه کودک از روی تاب برزمین افتاد . . .

رنگ از صورت کودک پر ید بغض گلویش را می فشرد . . .

ناگاه شروع به دویدن به سوی مادر کرد و با صدای بلند گریست . . .

زمانی که در آغوش مادر نشت وبوی عطر لباس مادرش را حس کرد گویی دنیا را به او دادند و آرام شد . . .

هیچ عقلی نمی تواند حس آن لحظه ی کودک را درک کند . . .

آنجا بود که آهی کشیدم و گفتم کاش منهم کودکی بودم . . .

*

*

*

 *

*

*

هوا کمی سرد است . . .

نسیمی نم نم باران را به صورتم می ریزد ، به گونه ای که اشک ها یم در میان قطرات آب گم می شوند . . .

این جا خلو ت است ، ولی گاهی فردی می گذرد ومرا به چشم یک  دیوانه می نگرد . . .

سرم در گریبان . . .

دست هایم در جیب . . .

رو به جلو می روم . . .

نمی دانم به کجا . . .

خاطراتم را دوره می کنم و از ته دل گریه . . .

نمی دانم چه سود ی دارد ولی حداقل آرام می کند  . . .

*

*

 

چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید :

چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است . . . ؟

چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است . . . ؟

اما افسوس که هیچ کس نبود . . .

همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره . . .

 آری با تو هستم !

با تویی که از کنارم گذشتی و حتی یک بار هم نپرسیدی

چرا چشمهایم همیشه بارانی است . . .

 

*

*

*

خداوندا تو شاهدی . . .

تودیدی . . .

کسی باورم نمی کند . . .

دنیا برایم تارشد  . . .

انگارچیزی جز اوحس نمیکردم . . .

دستانم می لرزد . . .

تپش قلبم شدید . . .

بغض گلویم را پاره کرده است . . .

خداوندا دگر خسته ، . . .

دگر خسته ز این دنیای فانی ام . . .

چقدر سخت است . . .

حقیقتا چقدر سخت است و به قول یکی از دوستان عزیز ؛ چه صبری خدا دارد . . .

کاش میشد این سختی را روی کاغذ آورم . . .

بیچاره کاغذ . . .

هر وقت دلم میگیرد روی آن خالی میکنم . . .

غم هایم را . . .

و بیچاره کاغذ . . .

چرا ثانیه ها آنقدر نامرد شده اند . . .

چرا این اعداد باید تکرار شود . . .

چرا هر چیزی نشانه ای از اوست . . .

چرا . . .

 

*

*

 

نگاهم کرد پنداشتم دوستم دارد . . .

نگاهم کرد در نگاهش هزاران شوق عشق را خواندم . . .

نگاهم کرد دل به او بستم . . .

نگاهم کرد اما بعدها فهمیدم فقط نگاه میکرد . . .

 

*

*

 

 

*

*

 

 

پرسیدم که چرا دیر کرده است؟

نکند دل دیگری او را اسیر کرده است؟

خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است

تنها دقایقی چند تاخیر کرده است...

گفتم امروز هوا سرد بوده است

شاید قرار تغییر کرده است

خندید به سادگیمو گفت

احساس پاک تو را زنجیر کرده است

گفتم از عشق من چنین مگوی

گفت خوابی.....سالهاست دیر کرده است

در آینه به خود نگاه میکنم....

آه عشق تو عجب مرا پیر کرده است

راست گفت آینه که منتظر نباش....

او برای همیشه دیر کرده است....

 

*

*

*

 

*

*

*

*

*

*

*

*

*

 

 

دنیا را بد ساخته اند …

کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی دارد …

کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمی داری …

اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد ، به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند …

و این رنج است . . .

(دکتر علی شریعتی)

*

*

 

 

 

 

 

داستان بسیار غم انگیز(حتما بخوانید)

 

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد . . .

در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در
۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.

دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و
۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود:

معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که

بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد . . .

 

 

 

(لطفا نظرتان را در مورد داستان بدهید)

 

 

 

 

 *

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

anahita
ساعت22:49---22 تير 1392
linket kardam....

پریناز
ساعت16:59---20 خرداد 1392
سلام رفیق نیستی ؟ مطالبت جالب بود خوشحال میشم به منم سر بزنی

neda
ساعت19:52---14 فروردين 1392
ishala

neda
ساعت19:52---14 فروردين 1392
ishala

parand
ساعت14:39---14 فروردين 1392
وبلاگ خوبی دارید..موفق باشید

neda
ساعت22:25---13 فروردين 1392
bashe baba chera moizani hala

فانی92
ساعت19:00---6 اسفند 1391
بیا ببین تعداد پستا رو و در مسابقه شرکت کن!با تشکر

marjan
ساعت13:22---30 شهريور 1391
سلام مرسی که بمن سرزدی ازنظره زیبات ممنونم..خیلی متن های قشنگی بود مرسی

خسته در حبس زمین
ساعت0:04---12 بهمن 1390
سلام

ممنون از حضورتون

واقعا خوشحال شدم

ارزوم بهترینها براتون

دعای من حقیر گرچه گیرا نیست

اما از خدا براتون بهترین ارزوها و بهترین تقدیر رو خواهانم همون که خودش بخواد چرا که هرچی اون بخواد زیباست و به صلاح

بازم ممنون از نظر لطفت و حضورت

در پناه حضرت دوست

موفق باشی و پیروز


سعید معروف
ساعت18:47---8 تير 1390
سلام دوستان عزیز .

خواهش میکنم مهمترین اخبار خود را راجع به پرسپولیس تهران اعم از نقل و انتقالات با آدرس

http://saeednewssports در میان بگذارید ممنون


سعید معروف
ساعت18:44---8 تير 1390
چه وبلاگ مسخره ای داری ؟ اه اه
خیلی ...ری
اگه بخوای تا اخر عمرت بااین چرت و پرتا زندگی بکنی میمیری بد بخت بیچاره


علي.ت
ساعت22:51---3 تير 1390
بابا كارت درسته

amir asadi
ساعت23:00---25 خرداد 1390
سلام داش رسول
داستانی که نوشتی خیلی قشنگ بود
فقط می گم (ممنون )
ممنون به خاطر همه چی.............
رفیق قدیمی (امیر)............


آشنای قریب
ساعت10:01---24 اسفند 1389
سلام رسولینا

پیشاپیش امیدوارم سال پر بار و سرشار از خبرهای خوب بهمراه سلامتی در پیش رو داشته باشی.[گل]

در پناه حق


آشنای قریب
ساعت7:19---30 بهمن 1389
سلام پسر

خوبی؟
اگر سایز فونت همه نوشته ها یکی بشه بهتر نیست؟


آشنای قریب
ساعت7:18---30 بهمن 1389
آه کلید
کلید
کلید
کاش پیدا نشود هیچگاه
کلید
برای قفل نگاهت
در نگاهم



عاشق خسته
ساعت8:38---27 بهمن 1389
سلام دوست خوبم وب بسیار زیبایی دارید و ممنون که به کلبه من سر زدید و نظر گذاشتید

morteza
ساعت23:43---6 بهمن 1389
سلام دوست عزیز وبلاگت عالیه ممنونم از اینکه به وبلاگ من سر زدی .بازم سر بزن خوشحال میشم


asiyeh
ساعت9:09---27 دی 1389

گفتمش همدم شبهایم کو؟ تاری از زلف سیاهش را داد


گفتمش بی تو چه می باید کرد؟ عکس رخساره ی ماهش را داد


وقت رفتن همه را می بوسید به من از دور نگاهش را داد


یادگاری به همه داد و به من انتظار سر راهش را داد


الهام
ساعت15:31---26 دی 1389
سلام دوست عزیز وبلاگ بسیار زیبایی داری امیدوارم موفق باشی....اگر مایل به تبادل لینک هستی منو با اسم *عكس تو عكس *لینک کن و بهم خبر بده تا شمارو باهر اسمی که دوست داری لینکت کنم.مرسي

الهام
ساعت15:31---26 دی 1389
سلام دوست عزیز وبلاگ بسیار زیبایی داری امیدوارم موفق باشی....اگر مایل به تبادل لینک هستی منو با اسم *عكس تو عكس *لینک کن و بهم خبر بده تا شمارو باهر اسمی که دوست داری لینکت کنم.مرسي

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط رسول داوری در 12:15 | |